دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. در ده هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان واقع شده و 166 تن سکنه دارد. از رود خانه هیرمند آبیاری میشود. محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. در ده هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان واقع شده و 166 تن سکنه دارد. از رود خانه هیرمند آبیاری میشود. محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
آنچه از چوب یا سنگ یا خشت وگل در پشت دیوار شکسته درست کنند که دیوار نیفتد، کوله بار یا چیز دیگر که کسی بر پشت خود ببندد، پشت بست، مقداری خوراک که در مهمان خانه ها و چلوکبابی ها پشت سر خوراک اول برای کسی که هنوز سیر نشده بیاورند، آب یا غذای رقیق که پس از خوردن دارو بخورند
آنچه از چوب یا سنگ یا خشت وگِل در پشت دیوار شکسته درست کنند که دیوار نیفتد، کوله بار یا چیز دیگر که کسی بر پشت خود ببندد، پشت بست، مقداری خوراک که در مهمان خانه ها و چلوکبابی ها پشت سر خوراک اول برای کسی که هنوز سیر نشده بیاورند، آب یا غذای رقیق که پس از خوردن دارو بخورند
پارچه یا چیز دیگر که با آن چشم کسی یا حیوانی را ببندند، کنایه از کسی که چشم بندی کند و با افسون و شعبده چیزی را دگرگون کند، کنایه از نوعی افسون که به وسیلۀ آن مردم چیزها را به صورت دیگر می بینند، برای مثال ای زلف تو هر خمی کمندی / چشمت به کرشمه چشم بندی (سعدی۲ - ۶۲۱)
پارچه یا چیز دیگر که با آن چشم کسی یا حیوانی را ببندند، کنایه از کسی که چشم بندی کند و با افسون و شعبده چیزی را دگرگون کند، کنایه از نوعی افسون که به وسیلۀ آن مردم چیزها را به صورت دیگر می بینند، برای مِثال ای زلف تو هر خمی کمندی / چشمت به کرشمه چشم بندی (سعدی۲ - ۶۲۱)
چون کسی را حبس کنند گویند تخته بند کرده اند. (انجمن آرا). لیکن از شاهدهای ذیل چنین استفاده میشود که تخت بند نوعی پای بند است شبه عقال و کند: و برادر او را با هفصد کس از وجوه افراد... بگرفتند پیش سلطان آوردند. سلطان بفرمود تا از شمشیر هر یک تخت بندی ساختند و بر کعب هر یک نهادند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 296). و چون او را به معتمد سلطان سپردند او را با تخت بندی که داشت به جانب غزنه بردند... شار را با تخت بند پیش خویش خواند و تکلیف کرد... (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً) ، کنایه از آنست که چون دست کسی شکسته شود تخته ها را بر او نصب کنند تا دست او کج نشود. (انجمن آرا). به هر دو معنی رجوع به تخته بند شود
چون کسی را حبس کنند گویند تخته بند کرده اند. (انجمن آرا). لیکن از شاهدهای ذیل چنین استفاده میشود که تخت بند نوعی پای بند است شبه عقال و کند: و برادر او را با هفصد کس از وجوه افراد... بگرفتند پیش سلطان آوردند. سلطان بفرمود تا از شمشیر هر یک تخت بندی ساختند و بر کعب هر یک نهادند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 296). و چون او را به معتمد سلطان سپردند او را با تخت بندی که داشت به جانب غزنه بردند... شار را با تخت بند پیش خویش خواند و تکلیف کرد... (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً) ، کنایه از آنست که چون دست کسی شکسته شود تخته ها را بر او نصب کنند تا دست او کج نشود. (انجمن آرا). به هر دو معنی رجوع به تخته بند شود
دستاربند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : عجب نیست از سرو بالابلند که از عشق پیچان شود چیره بند. طغرا (از آنندراج). ، به اصطلاح رقاصان هند زنی را گویند که به تقلیدامردان چیره بر سر بندد و رقص کند، باکره و دوشیزه. (از آنندراج)
دستاربند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : عجب نیست از سرو بالابلند که از عشق پیچان شود چیره بند. طغرا (از آنندراج). ، به اصطلاح رقاصان هند زنی را گویند که به تقلیدامردان چیره بر سر بندد و رقص کند، باکره و دوشیزه. (از آنندراج)
افسونی که بدان چشم مردمان را ببندند، از عالم خواب بند و زبان بند. (آنندراج). افسون چشم. (ناظم الاطباء). باعتقاد عوام قسمی از جادوست که اثر در دید مردم کند که چیزها را طور دیگر بینند. (فرهنگ نظام) : ای زلف تو هر خمی کمندی چشمت بکرشمه چشم بندی. سعدی (از آنندراج). چشم بند است این جواب نامه و راهی دراز برکش از رخ پرده، ای در جیب قاصد کوی تو. میرمحمد علی رایج (از آنندراج). ، چیزی که بر چشم های گاو خراس و غیره بندند. (آنندراج). پارچه یا پارۀ چرمی که بر چشم گاو خراس یا غیر آن بندند. (فرهنگ نظام) : گاو خراس است سپهر بلند بر سر او از مه و خور چشم بند. شفائی (از آنندراج). ، چشم آویز و روبنده که از پارچۀ سیاه نازک سازند. (ناظم الاطباء). پیچه. روبند، کفش زنانه. (ناظم الاطباء) ، آنکه چشم بندی کند. ساحر. (آنندراج). رجوع به چشم بندی شود
افسونی که بدان چشم مردمان را ببندند، از عالم خواب بند و زبان بند. (آنندراج). افسون چشم. (ناظم الاطباء). باعتقاد عوام قسمی از جادوست که اثر در دید مردم کند که چیزها را طور دیگر بینند. (فرهنگ نظام) : ای زلف تو هر خمی کمندی چشمت بکرشمه چشم بندی. سعدی (از آنندراج). چشم بند است این جواب نامه و راهی دراز برکش از رخ پرده، ای در جیب قاصد کوی تو. میرمحمد علی رایج (از آنندراج). ، چیزی که بر چشم های گاو خراس و غیره بندند. (آنندراج). پارچه یا پارۀ چرمی که بر چشم گاو خراس یا غیر آن بندند. (فرهنگ نظام) : گاو خراس است سپهر بلند بر سر او از مه و خور چشم بند. شفائی (از آنندراج). ، چشم آویز و روبنده که از پارچۀ سیاه نازک سازند. (ناظم الاطباء). پیچه. روبند، کفش زنانه. (ناظم الاطباء) ، آنکه چشم بندی کند. ساحر. (آنندراج). رجوع به چشم بندی شود
چفته. جفته. چفته بندی. وادیج. واییج. چوب بندی تاک انگور و امثال آن. داربست مو. شاخه هایی از درخت یا چوبهائی که بر پا داشته اند تا درخت انگور را بر آن بگسترانند. و رجوع به چفت و چفته و چفته بندی شود
چفته. جفته. چفته بندی. وادیج. واییج. چوب بندی تاک انگور و امثال آن. داربست مو. شاخه هایی از درخت یا چوبهائی که بر پا داشته اند تا درخت انگور را بر آن بگسترانند. و رجوع به چفت و چفته و چفته بندی شود
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’بعقیدۀ صاحب معجم البلدان شهر کوچکی است در آذربایجان یا ارمنستان’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 218). در معجم البلدان ’جرخبند’ بضم جیم شهرکی به ارمنیه یا به اذربیجان یاد شده است
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’بعقیدۀ صاحب معجم البلدان شهر کوچکی است در آذربایجان یا ارمنستان’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 218). در معجم البلدان ’جرخبند’ بضم جیم شهرکی به ارمنیه یا به اذربیجان یاد شده است
دهی است از دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار که در 108هزارگزی شمال باختر لار در دامنۀ شمالی کوه فلات ونک قرار دارد. هوایش گرم با 104تن سکنه. آبش از چاه. محصول آنجا غلات، لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری صنایع دستی اهالی قالی بافی و ییلاق طوایف ترک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار که در 108هزارگزی شمال باختر لار در دامنۀ شمالی کوه فلات ونک قرار دارد. هوایش گرم با 104تن سکنه. آبش از چاه. محصول آنجا غلات، لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری صنایع دستی اهالی قالی بافی و ییلاق طوایف ترک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دیواری کوتاه در پی دیواری بلند برای نگاه داشتن آن از افتادن. بنائی پشت دیوار تا برپای ماند، مدد. معین. ردیف، ذخیره در سپاهی، طعام دوم که در چلوکبابی ها آرند کمتر از اوّلی. بار دوم چلوکباب در دکانهای چلوپزی. بشقاب دوم وسوم چلوکباب که پس از خوردن بشقاب اول آرند، در بازی ورق، ورقی که بر اعتبار ورقهای دیگر افزاید: پشت بندش آس است، متمم. مکمل. پشت بندش را نیاورد یعنی آنرا ناقص و ناتمام گذاشت
دیواری کوتاه در پی دیواری بلند برای نگاه داشتن آن از افتادن. بنائی پشت دیوار تا برپای ماند، مدد. معین. ردیف، ذخیره در سپاهی، طعام دوم که در چلوکبابی ها آرند کمتر از اَوّلی. بار دوم چلوکباب در دکانهای چلوپزی. بشقاب دوم وسوم چلوکباب که پس از خوردن بشقاب اول آرند، در بازی ورق، ورقی که بر اعتبار ورقهای دیگر افزاید: پشت بندش آس است، متمم. مُکمل. پشت بندش را نیاورد یعنی آنرا ناقص و ناتمام گذاشت
کمر بندی که از چند رشته پشم شتر بر تافته ساخته باشند و آنرا سابقا شاطران در بالای قنطوره بر کمر می بستند و بر یک سر آن زهگیر و خلالدان و مانند آن می آویختند و زنگها را بدان بند میکردند
کمر بندی که از چند رشته پشم شتر بر تافته ساخته باشند و آنرا سابقا شاطران در بالای قنطوره بر کمر می بستند و بر یک سر آن زهگیر و خلالدان و مانند آن می آویختند و زنگها را بدان بند میکردند
دیواری که پشت دیوار دیگر برای نگاهداری آن بنا کنند، آب یا شربت یا غذایی که پس از دارو یا شربت یا غذای اولی خورند و نوشند، مدد معین ردیف ذخیره (سپاه)، متمم مکمل: پشت بندش را هم بیاور، (بازی ورق) ورقی که بر اعتبار ورقهای دیگر افزاید: پشت بندش آس است -6 متعاقب
دیواری که پشت دیوار دیگر برای نگاهداری آن بنا کنند، آب یا شربت یا غذایی که پس از دارو یا شربت یا غذای اولی خورند و نوشند، مدد معین ردیف ذخیره (سپاه)، متمم مکمل: پشت بندش را هم بیاور، (بازی ورق) ورقی که بر اعتبار ورقهای دیگر افزاید: پشت بندش آس است -6 متعاقب
آنکه پیل را بندد کسی که بقوت بازو فیل را ببند کشد: بر غم سیاهان شه پیل بند مزور همی خورد ازان گوسفند. (نظامی)، زنجیری که بپای فیل بندند بند پای پیل، جایی که فیل را در آن نگاهداری کنند، (شطرنج) قسمی بازی شطرنج که با یک پیل و دو پیاده بازی شود و آن تدبیری است در شطرنج بدین طریق که در پس پیل خود دو پیاده نهند تا این هر سه تقویت همدیگر کنند و مهره حریف را بدین سو آمدن نگذارند و پیل بند حریف را به پیاده خود می شکنند: بند بر پیلتن زمانه نهاد پیلبند زمانه را که گشادک (نظامی)
آنکه پیل را بندد کسی که بقوت بازو فیل را ببند کشد: بر غم سیاهان شه پیل بند مزور همی خورد ازان گوسفند. (نظامی)، زنجیری که بپای فیل بندند بند پای پیل، جایی که فیل را در آن نگاهداری کنند، (شطرنج) قسمی بازی شطرنج که با یک پیل و دو پیاده بازی شود و آن تدبیری است در شطرنج بدین طریق که در پس پیل خود دو پیاده نهند تا این هر سه تقویت همدیگر کنند و مهره حریف را بدین سو آمدن نگذارند و پیل بند حریف را به پیاده خود می شکنند: بند بر پیلتن زمانه نهاد پیلبند زمانه را که گشادک (نظامی)
نای (نی) هفت بند. نیی که دارای هفت بند باشد که آوازآن رساتراز دیگر نی هاست. گیاهی ازتیره ترشک هاکه علفی ویک ساله است. برخی گونه های آن دارای ساقه بالارونده میباشند برگهایش متناوب وگلهایش کوچک وصورتی ومنفردند. این گیاه بحالت وحشی دراکثر مزارع وراضی بایرواماکن مساعداغلب نقاط زمین منجمله ایران میروید گیاهی است که خاصیت ضداسهال واسهال خونی داردو قابض است. دراستعمال خارجی جهت مداوای زخمها ازکوبیده برگهایش شبط الغول علف هفت بند عصی الراعی ضدپیوند سرخ مرز سرخ مرد
نای (نی) هفت بند. نیی که دارای هفت بند باشد که آوازآن رساتراز دیگر نی هاست. گیاهی ازتیره ترشک هاکه علفی ویک ساله است. برخی گونه های آن دارای ساقه بالارونده میباشند برگهایش متناوب وگلهایش کوچک وصورتی ومنفردند. این گیاه بحالت وحشی دراکثر مزارع وراضی بایرواماکن مساعداغلب نقاط زمین منجمله ایران میروید گیاهی است که خاصیت ضداسهال واسهال خونی داردو قابض است. دراستعمال خارجی جهت مداوای زخمها ازکوبیده برگهایش شبط الغول علف هفت بند عصی الراعی ضدپیوند سرخ مرز سرخ مرد
آنچه که حالت مایع ندارد و بر اثر ریختن هنوز کاملا منعقد و بسته نشده تخم مرغ نیم بند، ناقص: (در چشمانش که میشی روشن بود شک و تردیدی نیم بند موج میزد) یا کودتای نیم بند. کودتایی که بموفقیت انجام نیافته باشد، یا مجلس نیم بند. مجلسی که بخشی از وکلای
آنچه که حالت مایع ندارد و بر اثر ریختن هنوز کاملا منعقد و بسته نشده تخم مرغ نیم بند، ناقص: (در چشمانش که میشی روشن بود شک و تردیدی نیم بند موج میزد) یا کودتای نیم بند. کودتایی که بموفقیت انجام نیافته باشد، یا مجلس نیم بند. مجلسی که بخشی از وکلای